شهید دفاع مقدس

بیوگرافی شهید:

نــام :حمید

نـام خـانوادگـی : صفاری

نـام پـدر : ابوالقاسم

تـاریخ تـولـد :  9/3/1347

مـحل تـولـد : تهران

سـن : 20 سـال

دیـن و مـذهب : اسلام شیعه

وضعیت تاهل: مجرد

دانشجوی: پزشکی

محل تحصیل: دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران

 

 شرح شهادت:

زمان شهادت: 26/2/1367

محل شهادت: منطقه شیخ محمد

عملیات:

نحوه شهادت: اصابت گلوله

 

زندگینامه: 

بسم رب الشهداء والصدیقین» شهید حمید صفاری در سال 1347 در خانواده‌ای زحمتکش و محب اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در تهران دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی را در حالی که کودکی منضبط و باهوش بود در سال53 آغاز نمود و در این دوران با راهنمایی والدین علاقه خود را نسبت به انجام فرایض دینی با حضور در مساجد و هیأت نشان داد. در سن یازده سالگی شاهد پیروزی انقلاب اسلامی بود که در این ایام به مسائل انقلاب حساستر و به وظیفه خویش آگاهتر گشت. دوره راهنمایی را از سال58 آغاز و در سال61 با موفقیت به پایان رسانید. در این حین برادر وی به دست منافقین به شهادت رسید. این حادثه تأثیر عمیقی در وجود او گذاشت و باعث شد تا او فعالیتهای مذهبی و انقلابی خویش را گسترش دهد. وی بنا به وصیت برادر شهیدش اقدام به تشکیل هیأتی از نوجوانان بنام هیات نوجوانان حزب‌الله نمود و در طی جلسات آن به آموزش قرآن و ذکر نکات اخلاقی و اظهار ارادات به ائمه گرامی همت گمارد. او در طول عمرخویش نسبت به خودسازی و تزکیه نفس اهمیت خاصی قائل بود و با الگو قرار دادن ائمه اطهار(ع) موفق به کسب فضایل اخلاقی گشت. همچنین در بسیج مسجد نیز عضویت داشته و شبها به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی می‌پرداخت. در دوره متوسطه یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دبیرستان بود. پس از اخذ دیپلم در سال 65 در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران پذیرفته شد. وی در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سه مرحله به جبهه عزیمت نمود و آخرین بار پس از تک ارتش بعث عراق در بهار67 راهی میادین نبرد شد، ولی قبل از آن برای دوستانش نقل کرده بود که:« در خواب دیدم خداوند به من نشان داد که عکس من در کنار عکس برادر شهیدم بود و هم او اظهار می‌کرد که من تا محرم زنده نمی‌مانم». سرانجام این سالک طریق الی‌الله و مصداق کامل مجاهد فی سبیل‌الله در عید فطر به تاریخ 26/2/6 بر روی ارتفاعات غرب سینه‌اش که مملو از مهر و محبت به پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت گرامی بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به لقاءالله پیوست. (روحش شاد و یادش جاودانه باد))

 

زندگینامه تفضیلی:

شهید حمید صفاری چهارمین فرزند ابوالقاسم صفاری و برادر شهید علی صفاری دومین شهید از این خانواده می باشد. که در نهم خرداد سال 1347در تهران در خانواده ای متوسط و محب اهل بیت عصمت و طهارت دیده به جهان گشود و از همان کودکی علاقه ی خود را نسبت به انجام دادن فرائض دینی با رفتن به مساجد و هیئت ها نشان می داد همزمان با دوره ی راهنمایی ایشان انقلاب اسلامی نیز به ثمر رسید و هر روز که از عمر آن سپری می شد حمید نسبت به مسائل انقلاب حساس تر و به وظیه اش آگاه تر می شد. تا این که در سال1361برادر بزرگش علی به دست منافقین در مقابل دیدگان پدرش به شهادت رسید. شهادت برادر چنان تاثیر روحی عمیقی در او نهاد که در سن چهارده سالگی اقدام به فعالیت های عقیدتی و مذهبی نمود.

در اولین قدم بنا به توصیه ی برادرش اقدام به به تشکیل هیئتی از بچه های هم سن وسال خویش کرد که به اعتراف دوستانش کاری بس عظیم و قابل توجه می نمود. نام هیئت را جوانان حزب الله قرار داد. عمده ی فعالیت های حمید تا شهادتش در این هیئت خلاصه می شود. انگیزه ی تشکیل این جلسه از فکر شهید علی صفاری سرچشمه گرفته بود و حمید با دعوت از بچه ها آن ها را تشویق به آمدن نمود وپس از چندی با مشورت دوستان جلسات را به منازلشان منتقل کردند. هر جلسه که از عمر این هیئت می گذشت بچه ها در آمدن به آن راغب تر می شدند به طوری که شب های جمعه همه خود را ملزم به آمدن و یاد گرفتن قرآن و گوش کردن به صحبت های حمید می کردند و چنان این علاقه فزونی یافت که اعضای جلسه حاضر بودند از میهمانی ها و عروسی هایی که در این شب ها برگذار می گردید صرف نظر کنند.

هر هفته جلسه در همان ساعتی که موعد بود برقرار می شد. 5/1 ساعت قرائت قرآن و احکام و همچنین سخنران هم که هر جلسه یکی از بچه ها بود و مطالبی را در هیئت عنوان می کرد می گذشت. بخش دیگر جلسه را حمید به بیان موضوعات اخلاقی و اجتماعی و همین طور داستانهای مرتبط با موضوع و نیز مثالهای ملموس و اتفاق افتاده که با شیوایی و زیبایی کلام همراه بود بیان می نمود، مطالبی که شهید حمید صفاری برای جلسه تهیه مینمود همه از مواعظ ارادی من جمله حاج آقا مجتبی تهرانی، حاج آقا ضیاءآبادی، و شیخ حسن انصاری و... و همین طور با استفاده از کتب و جزواتی که از آن ها جهت پر بارتر کردن مطالبش استفاده می کرد و نیز برای این که بیش تر به نیازمندی ها و مشکلات افراد جلسه آشنا شود پرسش نامه هایی را برای والدین افراد جلسه تهیه می نمود و همین طور پرسشنامه های دیگری را به خود اعضای جلسه می داد که با تکمیل کردن آن ها توسط والدین و اعضا بهتر به مسائل و معضلات آنان آشنا و در حل آن ها موثر تر واقع شود و از این ها بالاتر این که صرف این مطالب تهیه شده نبود که صحبت های حمید را گیرا و دلنشین می کرد بلکه عمل و تزکیه ی نفس توام با اخلاص حمید بود که اعضای جلسه را منقلب و دگرگون می کرد. به گفته ی یکی از دوستان، صحبت های حمید چنان تاثیر گذار بود که اعضا از این پنجشنبه تا پنجشنبه ی دیگر با یاد صحبت های ایشان مانع از انجام معاصی و رذائل اخلاقی دیگر در خود می شدند و صحبت های حمید چنان بچه ها را دگرگون کرده بود که اعضا هر یک الگو و مخاطب مطالب و مباحث اخلاقی و اجتماعی حمید در خانه هایشان شده بودند. به این نحو خانواده ها نیز تحت تاثیر صحبت های حمید قرار می گرفتند.

حمید چنان درون و برون را ساخته بود و آن چنان به مشکلات و نیازمندی های سنی خود بچه ها واقف بود آن قدر در این زمینه از تجربیات خود و دیگران توشه برداشته بود که افراد جلسه به این دلیل که ایشان بارها و بارها توانسته بود مشکلاتشان را حل کند به ایشان مراجعه می نمودند و ایشان را محرم رازها و مشکلاتشان می دانستند. با تلاش بسیار همگی مسائل را به بهترین نحو حل می کرد و به عبارت دیگر می توان گفت هیئت به همان ساعات جلسه محدود نمیشد بلکه در طول هفته دوستان مسائل و مشکلاتشان را با هم در میان می گذاشتند و حمید به نحو احسن و با کمال اخلاص به حل معضلات آنان می پرداخت و حتی بسیاری از بچه ها را که نسبت به درس و مدرسه بی علاقه بودند به درس خواندن علاقه مند ساخت و از ثبت نام در بهترین مدارس گرفته تا طرح کاد و رفتن به کلاس های تقویتی و تشکیل قرض الحسنه و کانون و همه و همه را به نحوی با استفاده از آشنایانی که در این امور داشت به پا می داشت.

بعد از شهادتش به گفته ی مدیر دبیرستان مدرس که حمید خود نیز در آن جا دوره ی متوسطه را گذرانده بود هر سال حدو 30 نفر جا برای کسانی که حمید معرفی می کرد در نظر می گرفتیم و در طول سال نیز با سرکشی هایی که به دبیرستان داشت در جریان وضعیت تحصیلی آنان قرار می گرفت و نیز برای تامین نیازمندی های مالی خیلی از بچه ها و سایر وسائل مادی آن ها اقدام به تشکیل صندوق قرض الحسنه ای در داخل هیئت نمود تا دوستان بتوانند با گرفتن وام به کلاس های تقویتی و کنکور بروند و برای تقویت بنیه ی علمی کسانی که می خواستند به دانشگاه بروند و برای جلوگیری از اتلاف وقت در طول تابستان مکانی از مسجد محل را به عنوان کانون فرهنگی قرار داده بود تا با استفاده از آن جا به هدف سالم ماندن و رشد اعضاء جلسه کمک نماید. علاوه بر این مسائل وجود خود حمید که در آن موقع مشغول به تحصیل در رشته ی پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی ایران بود عاملی بس شور انگیز جهت تشویق دوستان باری تحصیل بود و جالب آنجاست که بسیاری از همان افراد هم اکنون در دانشگاهها و مراکز علمی مشغول گذراندن مراحل بالا از تحصیلات خود هستند ایشان در همه حال به دوستان خود تذکر می داد که از دوستی با اشخاص لااوبالی و کسانی که مفاسد اخلاقی دارند به شدت اجتناب بورزند و موکدا توصیه می کرد که به خودسازی مشغول باشند و همواره قسمتی از جلسه را به قول گرفتن از اعضا راجع به این که فلان رذیله اخلاقی را ترک کنند و یا فلان فضیلت اخلاقی را تحصیل کنند می گذراند و برای نمونه از بچه ها قول گرفته بود که که صبح ها بعد از نماز صبح 20 آیه قرآن بخوانند و یا بعد از هر نماز تسبیحات حضرت زهرا سلام الله را بگویند.

در ضمن تنها به جهت تذکر باید یاد آور شویم که تمامی اذکار و اعمال را قبل از این که به کسی بگوید شخصا در خود ملکه می کرد و بعد به دیگران منتقل می ساخت. برای نمونه خانواده ایشان نقل می کند از زمانی که به یاد داریم و به قول دوستانش تا آخرین شبی که در این دنیا بود حتی در آن هوای سرد غرب هر شب وضو می گرفت و بعد به خواب می رفت و مقید بود بعد از نماز صبح قرآن و نماز مستحبی بخواند. گذشته از مسائل اخلاقی و فردی به سایر ابعاد لازم سیاسی، اجتماعی، تفریحی برای یک فرد توجه داشت و همیشه سعی می کرد در راهپیمایی ها و هر هفته برای نماز جمعه بچه ها را جمع کند و به اتفاق آنان در این اجتماعات شرکت نماید که هدف از این اعمال حضور و شرکت دوستان در صحنه های انقلاب و نیز تحکیم روابط دوستانه بین آنان بود و برای تکمیل این هدف مسافرت هایی را در طول سال به مشهد و شمال و قم و دیگر جاها ترتیب داده و از خاطرات بسیار پندآمیزی که از این مسافرت ها به یاد مانده تنها به ذکر یکی از آن ها بسنده می کنیم. در یکی از این مسافرت ها که به مشهد داشتیم شبی بچه ها هر یک خاطره هایی نقل می کردند تا یکی از آن ها از دوران کودکی حمید خاطره ای نقل کرد همان طور که می دانید بعضی از خاطرات اگر بعدها گفته شود چون آن اعمال مختص دوران کودکی است و با سنین بالاتر سازگاری ندارد باعث خنده می شود ذکر این خاطره نیز توام با خندیدن بچه ها بود پس از تمام شدن جلسه ی خاطرات حمید با ناراحتی از جای خود بر خواست و به اتاق دیگر رفت و در آن جا سر در گریبان خود نهاد و شروع به گریه کرد. یکی از بچه ها که از ناراحتی حمید مطلع شده بود فکر می کرد ناراحتی و گریه ی حمید در اثر نقل این خاطره می باشد و از او سوال کرد که از گفتن این خاطره و خندیدن بچه ها ناراحت شده؟ حمید در جواب به طور غیر منتظره ای گفت که این صحنه مرا به یاد قیامت انداخت که به همین شکل پرده ها کنار میرود و اعمال و کارهای انسان ها را خداوند به دیگران می نمایاند و حمید به این نحو مسائل به ظاهر کوچک و دنیوی را به مسائل اخروی ربط می داد و این حالات نمی شد مگر در اثر مجاهدت های نفسانی. اگر کسی می خواست کلامی از تشخیص دیگری پیش او بگوید و غیبت کند بلا فاصله بودن آن که به او اجازه دهد جلوی کلامش را می گرفت و یا از نزد او دور می شد.

از خصوصیت برجسته که زبان زد همه کسانی که با او ارتباط داشتند ساده پوشی و تواضع حمید بود همیشه سعی داشت با لباسی ساده وارزان ولی تمیز در اجتماع ظاهر شود وهیچ وقت نشد که لباس های رنگین و یا زننده بپوشد و همواره به همه سفارش می کرد که در پوشیدن لباس و رنگ آن دقت نمایند و در عین حال می گفت حزب اللهی ها باید تمیز باشند. اما در مورد تواضع که حقا شاگرد خوبی از مکتب پیامبر اکرم(ص) و ائمه ی اطهار (ع) بود با وجود این که دانشجوی پزشکی بود به گفته ی یکی از مسئولین دبیرستانش در برخوردی که با شهید بعد از قبول شدنش داشت می گفت بر خلاف افرادی که ما می بینیم که حتی در رشته هایی پایین تر قبول شده بودند در بحث تاثیر گذاشتن محیط دانشگاه تغییر در رفتار و اخلاق و لباس پوشیدن می دادند حمید علاوه بر این که تغییر در رفتار نداده بود بلکه بیش از پیش ساده تر و متواضع تر هم شده بود در همین راستا در محل نیز ابائی نداشت از این که زودتر به کودکان سلام کند و یا با آن ها رابطه دوستی برقرار نماید و آنها را مورد لطف و محبت خود قرار دهد. یکی از دوستانش نقل می کند که در دوران آموزش امدادگری فرمانده گردان در پایان هفته اعلام نظافت عمومی داد و هر کس به دلخواه مشغول نظافت جایی شد و شهید عزیز با کمال تواضع به توالت آسایشگاه رفته و آن مکان را با دقت تمیز می نمود.

نکته ی دیگری که اشاره به آن ضروری به نظر می رسد برخورد آن شهید با مردم است که نمونه ی عالی آن در بسیج برای همگان آشکار بود. ایشان موکدا به بسیجیان تاکید می کرد که باید با برخورد خوب پیام اسلام را به مردم برسانیم و از این که می دید احیانا برخی از افراد بسیجی نسبت به این مساله دقت لازم را ندارند متاثر می شد و همیشه هنگام پاسداری خود را ملزم کرده بود که چراغ قوه به دست بگیرد تا در برخورد با مردم و رانندگان برخوردی دلنشین و توام با تبسم که جاذب برای مردم بود به کار ببرد و نیز در برخورد با دوستانش خوش رویی و تبسم و گرم تحویل گرفتن جزء ذات او شده بود.

از دیگر خصوصیات شهید حمید صفاری توجه عمیق توام با عشق و شناخت به ائمه اطهار بود و آن چنان این محبت در او ریشه دوانده بود که آتش این حب به هیئت نیز کشیده شده بود و مرتبا دقایق آخر جلسه را به ذکر اهل بیت و دعا و سینه زنی اختصاص داده بود به طوری که در یکی از این سینه زنی ها در هیئت که همه پیراهن هایشان را در آورده بودند حمید آن قدر با عشق و علاقه سینه می زد که بدون این که متوجه شود سینه اش خونی شده بود. خود حمید به غیر از جلسات هیئت خود را ملزم به شرکت در جلسات زیارت عاشورا و سینه زنی می کرد به خصوص در اواخر عمرش در ماه محرم هر رزو صبح در جلسه ی زیارت عاشورا شرکت می نمود و در یکی از این جلسات لحظه ای به خواب می رود و خداوند در خواب به او نشان می دهد که عکسش در کنار عکس برادر شهیدش نوید ملحق شدن به او را می دهد. یکی از برادرانش می گوید پس از گذشت مدتی هنگامی که در منزل داشتیم با هم صحبت می کردیم و حمید در حال خوشحالی به سر می برد ناگهان او به من رو کرد و گفت که اگر من تا محرمی که می آید زنده بمانم آدم نیستم. او با این مجاهدت ها که همانا جهاد اکبر است خود را به این محالات نزدیک کرد و کسی که جهاد اکبر را پیشه ی خود قرار داده بود جهاد اصغر حتما برای او سهل می نمود.

در آخرین روزهای زندگی اش وقتی که عراق منطقه فاو را تسخیر کرد و آمریکا به سکوهای نفتی ایران حمله کرد به گفته ی فرماندهان که اگر می خواهید دوباره نام فاو به فاطمیه برگردد به جبهه بیایید حضور خود را در جبهه ضروری می دید و برای بار سوم راهی جبهه شد. حمید با وجود این که به واریس پا مبتلا بود همین طور دانشجوی سال دوم پزشکی و دوره ی امدادگری را سپری کرده بود. او در آخرین روزهای حیاتش سفارش هایی را به دوستانش می کند و سپس از آن ها می خواهد که اسم هیئت را از نوجوانان حزب الله به محبان الزهرا و رقیه(س) تغییر دهند و همین طور می گوید که اگر من شهید شدم بازوبند سبزی برایم ببندید و به دور جنازه ام مرثیه ی حضرت زهرا (س)را بخوانید و هم چنین همگی را به نوشتن وصیت نامه توصیه می نماید و سپس خود شروع به نوشتن وصیت نامه می کند. و سرانجام موعد عملیات فرا می رسد و در عید فطر سال 67 یعنی بیست و شش اردیبهشت که در بلند ترین کوه منطقه یعنی ارتفاع شیخ محمد و در ابتدای عملیات سینه ای که مملو از مهر و محبت اهل بیت پیامبر اکرم (ص)و بالاخص حضرت زهرا (س) بود توسط گلوله سوراخ و نیز دستی که همواره به عشق آنان بر سینه می تاخت کبود گشت و همچون خانم حضرت زهرا (س)به شهادت رسید.

 

گلزار شهید:

بهشت زهرا- قطعه 26 – ردیف 84

Template settings